فیلم|
ساده نبود اصلاً. پلک زدم و دیدم پدر، مادر و برادرم را یکجا از دست دادهام و برادر دیگرم هم زخمی و فرستادهشده به بیمارستان. مانده بودم برای داغهایم گریه کنم یا با رمقی که در پاهایم مانده بود، خودم را به بیمارستان برسانم؟ همه فکر و ذکرم این بود: «طاقت بیار داداش کوچیکه، به خاطر من هم که شده، طاقت بیار...».
کد خبر: ۱۲۵۳۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷